loading...

سايت تفريحي

بازدید : 429
11 زمان : 1399:2

546215745621575 اشعار زيبا و خواندني مظاهر مصفا

شعرهاي مظاهر مصفا

مظاهر مصفا (زادهٔ ۱۳۱۱، اراك) استاد دانشگاه، شاعر و مصحح برجستهٔ معاصر ايران است.

شعرهاي مظاهر مصفا

دلم بستهٔ مهر دلبند نيست

ز ديدار دلبند خرسند نيست

به مهر تو سوگند اي سست مهر

اگرچه دگر جاي سوگند نيست

چو بشكسته يي آخرين عهد من

دگر با توام راي پيوند نيست

بلي آنكه صد بار پيمان شكست

بدو عهد بستن خوشايند نيست

تو را آزموديم ما بارها

به كار تو جز ريب و ترفند نيست

به دل تا فريبيت صورت نبست

به لبهات نقشي ز لبخند نيست

تو مردم فريبي نيي مهربان

دل تو به مهر كسي بند نيست

سزاوار دست سليمانيم

نگيني كه ديوان ربودند نيست

گوزني كه روبه به چنگ آورد

پسنديدهٔ شير ارغند نيست

به سويم دگر تير عشوه مبار

كه بر تن ز صبرم كژآغند نيست

دل خستهٔ آرزومند من

كه ديگر تو را آرزومند نيست

گسسته ست زنجير اميد و بيش

به دام هواي تو پابند نيست

در خانهٔ دل بسي كوفتم

كه جويم تو را ليك گفتند نيست

(استاد مصفا)

هركه با بلا پنجه مي كند

پنجه هاي خود رنجه مي كند

دست كي برد ناتوان اگر

پنجه با قوي پنجه مي كند؟

باز ديو شب شد بلاي من

باز واي دل باز واي من

باز يك جهان ظلمت و بلا

خيمه مي زند در سراي من

در سكوت شب اوفتد به هم

هاي و هوي دل هوي و هاي من

ناله مي كنم من براي دل

نوحه مي كند دل براي من

شب رسيد و من باز در تبم

مي رسد ز ره رنج هر شبم

جوش مي زند چشمه ي غمم

شعله مي كشد آتش تبم

باز گرگ غم روبروي من

پنجه مي زند در گلوي من

شحنه ي بلا پيش چشم من

سنگ مي زند بر سبوي من

آمد از درم ميهمان غم

باز من شدم ميزبان غم

هركه غم همي جستجو كند

گو بجويد از من نشان غم

آتش افكند غم به جان من

آتش افكنم من به جان غم

در دل بلا خانه مي كنم

كارهاي ديوانه مي كنم

در دهان غم دست مي برم

زلف شير را شانه مي كنم

باز مرغ شب واي مي كند

هوي مي كند هاي مي كند

درد مي برد ناله مي كشد

بانگ مي زند واي مي كند

رنج كهنه تكرار مي كند

شور تازه برپاي مي كند

شرح عشق جانسوز مي دهد

ياد يار خودراي مي كند

دود سينه در ديده مي زند

خون ديده در ناي مي كند

ياد رنج سي ساله مي كنم

آه مي كشم ناله مي كنم

روي آسمان پرده مي كشم

مه نهفته در هاله مي كنم

خون ديده بر روي مي زنم

شنبليد را لاله مي كنم

هركه با بلا پنجه مي كند

پنجه هاي خود رنجه مي كند

دست كي برد ناتوان اگر

پنجه با قوي پنجه مي كند؟

ديده بر رخم آب مي زند

گريه ام ره خواب مي زند

اشك گويدم با شب سيه

صبر كن كه مهتاب مي زند

(استاد مصفا)

اشعار مظاهر مصفا

مه و سالها هرچه بر ما گذشت

طرب كاه و اندوه افزا گذشت

شب و روزها از پي يكدگر

اميد افكن و عمر فرسا گذشت

مه و سال با اي فسوسا رسيد

شب و روز با اي دريغا گذشت

رسيد از غم و درد جانم به لب

به من لحظه و ساعتي تا گذشت

غم هستي من- كه جز غم نداشت

شتابان رسيد و شكيبا گذشت

اگر بود شادي- كه هرگز نبود

چو برق آمد و برق آسا گذشت

چه حاصل ز ديروز و امروز من

كه اين هر دو در فكر فردا گذشت

نداند كسي جز من و روز و شب

كه بر من چه روز و چه شبها گذشت

به شبهاي عمرم كه از ديرباز

به ياد تو اي ماه سيما گذشت

ز خود پرسم آيا سپيده دميد

شب هجر باقي بود يا گذشت

به خود گويم از بهر تسكين درد

اگرچند درد از مداوا گذشت

مخور غم كه گويا سپيده دميد

شب تيرۀ هجر گويا گذشت

مخور غم كه اين زندگي هرچه بود

بد و خوب يا زشت و زيبا گذشت

بلي عمر من روز و شب سال و ماه

بسي سخت بگذشت اما گذشت

گذشتم ز هستي كه در روزگار

توان رستن از هر غمي با گذشت

ز مهر تن توبه سوز تو نيز

گذشتيم و شوق تمنا گذشت

تواند كشد دست از ناكسي

كسي كز سر جمله دنيا گذشت

ستم هرچه كردي و خواهي بكن

ز تو ما گذشتيم و از ما گذشت

ولي از تو مي پرسم اي سنگدل

كه از تو خدا خواهد آيا گذشت؟

(استاد مصفا)

اشعار زيبا و خواندني مظاهر مصفا

546215745621575 اشعار زيبا و خواندني مظاهر مصفا

شعرهاي مظاهر مصفا

مظاهر مصفا (زادهٔ ۱۳۱۱، اراك) استاد دانشگاه، شاعر و مصحح برجستهٔ معاصر ايران است.

شعرهاي مظاهر مصفا

دلم بستهٔ مهر دلبند نيست

ز ديدار دلبند خرسند نيست

به مهر تو سوگند اي سست مهر

اگرچه دگر جاي سوگند نيست

چو بشكسته يي آخرين عهد من

دگر با توام راي پيوند نيست

بلي آنكه صد بار پيمان شكست

بدو عهد بستن خوشايند نيست

تو را آزموديم ما بارها

به كار تو جز ريب و ترفند نيست

به دل تا فريبيت صورت نبست

به لبهات نقشي ز لبخند نيست

تو مردم فريبي نيي مهربان

دل تو به مهر كسي بند نيست

سزاوار دست سليمانيم

نگيني كه ديوان ربودند نيست

گوزني كه روبه به چنگ آورد

پسنديدهٔ شير ارغند نيست

به سويم دگر تير عشوه مبار

كه بر تن ز صبرم كژآغند نيست

دل خستهٔ آرزومند من

كه ديگر تو را آرزومند نيست

گسسته ست زنجير اميد و بيش

به دام هواي تو پابند نيست

در خانهٔ دل بسي كوفتم

كه جويم تو را ليك گفتند نيست

(استاد مصفا)

هركه با بلا پنجه مي كند

پنجه هاي خود رنجه مي كند

دست كي برد ناتوان اگر

پنجه با قوي پنجه مي كند؟

باز ديو شب شد بلاي من

باز واي دل باز واي من

باز يك جهان ظلمت و بلا

خيمه مي زند در سراي من

در سكوت شب اوفتد به هم

هاي و هوي دل هوي و هاي من

ناله مي كنم من براي دل

نوحه مي كند دل براي من

شب رسيد و من باز در تبم

مي رسد ز ره رنج هر شبم

جوش مي زند چشمه ي غمم

شعله مي كشد آتش تبم

باز گرگ غم روبروي من

پنجه مي زند در گلوي من

شحنه ي بلا پيش چشم من

سنگ مي زند بر سبوي من

آمد از درم ميهمان غم

باز من شدم ميزبان غم

هركه غم همي جستجو كند

گو بجويد از من نشان غم

آتش افكند غم به جان من

آتش افكنم من به جان غم

در دل بلا خانه مي كنم

كارهاي ديوانه مي كنم

در دهان غم دست مي برم

زلف شير را شانه مي كنم

باز مرغ شب واي مي كند

هوي مي كند هاي مي كند

درد مي برد ناله مي كشد

بانگ مي زند واي مي كند

رنج كهنه تكرار مي كند

شور تازه برپاي مي كند

شرح عشق جانسوز مي دهد

ياد يار خودراي مي كند

دود سينه در ديده مي زند

خون ديده در ناي مي كند

ياد رنج سي ساله مي كنم

آه مي كشم ناله مي كنم

روي آسمان پرده مي كشم

مه نهفته در هاله مي كنم

خون ديده بر روي مي زنم

شنبليد را لاله مي كنم

هركه با بلا پنجه مي كند

پنجه هاي خود رنجه مي كند

دست كي برد ناتوان اگر

پنجه با قوي پنجه مي كند؟

ديده بر رخم آب مي زند

گريه ام ره خواب مي زند

اشك گويدم با شب سيه

صبر كن كه مهتاب مي زند

(استاد مصفا)

اشعار مظاهر مصفا

مه و سالها هرچه بر ما گذشت

طرب كاه و اندوه افزا گذشت

شب و روزها از پي يكدگر

اميد افكن و عمر فرسا گذشت

مه و سال با اي فسوسا رسيد

شب و روز با اي دريغا گذشت

رسيد از غم و درد جانم به لب

به من لحظه و ساعتي تا گذشت

غم هستي من- كه جز غم نداشت

شتابان رسيد و شكيبا گذشت

اگر بود شادي- كه هرگز نبود

چو برق آمد و برق آسا گذشت

چه حاصل ز ديروز و امروز من

كه اين هر دو در فكر فردا گذشت

نداند كسي جز من و روز و شب

كه بر من چه روز و چه شبها گذشت

به شبهاي عمرم كه از ديرباز

به ياد تو اي ماه سيما گذشت

ز خود پرسم آيا سپيده دميد

شب هجر باقي بود يا گذشت

به خود گويم از بهر تسكين درد

اگرچند درد از مداوا گذشت

مخور غم كه گويا سپيده دميد

شب تيرۀ هجر گويا گذشت

مخور غم كه اين زندگي هرچه بود

بد و خوب يا زشت و زيبا گذشت

بلي عمر من روز و شب سال و ماه

بسي سخت بگذشت اما گذشت

گذشتم ز هستي كه در روزگار

توان رستن از هر غمي با گذشت

ز مهر تن توبه سوز تو نيز

گذشتيم و شوق تمنا گذشت

تواند كشد دست از ناكسي

كسي كز سر جمله دنيا گذشت

ستم هرچه كردي و خواهي بكن

ز تو ما گذشتيم و از ما گذشت

ولي از تو مي پرسم اي سنگدل

كه از تو خدا خواهد آيا گذشت؟

(استاد مصفا)

اشعار زيبا و خواندني مظاهر مصفا

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 71

درباره ما
موضوعات
آمار سایت
  • کل مطالب : 250
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 143
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 107
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 789
  • بازدید ماه : 519
  • بازدید سال : 5743
  • بازدید کلی : 1269880
  • <
    آرشیو
    اطلاعات کاربری
    نام کاربری :
    رمز عبور :
  • فراموشی رمز عبور؟
  • خبر نامه


    معرفی وبلاگ به یک دوست


    ایمیل شما :

    ایمیل دوست شما :



    کدهای اختصاصی